علی نیکویی (دکتری پژوهشهنر، کارشناس ارشد تاریخ ایران باستان): مانند تمام سؤالات درس تاریخ دوران مدرسه رفتنمان داستان را شروع میکنم: «این مرد نشسته بر روی اسب کیست و چه کرد؟»
شاپور اول پسر اردشیر بابکان دومین پادشاهِ ایرانِ ساسانی بود؛ در روزگاری که شهریاری اشکانی به خواب ضعف و روزگار فرسودگی فرو رفته بود و سرزمین ایران به جولانگاه خاندانهای نیرومند محلی و یورشهای خارجی بدل شده بود؛ پدر شاپور یعنی اردشیر بابکان پرچم قیام بر علیه اشکانیان را برافراشت و شاپور که آن زمان جوانی شانزده تا هژده ساله بود همراه و همرزم پدرش شد و نخستین تجربه نبرد و فرماندهی را چشید و شاید در سایه همان نبردها جوانی پخته و میداندیده شد.
اردشیر بابکان مؤسس و اولین شهریار شاهنشاهی ساسانی نیک میدانست که پادشاهی که در ایران بنا نهاده تنها با جانشینی نیرومند دوام خواهد یافت؛ ازاین رو بهتدریج شاپور را وارد دایره قدرت نمود؛ گزارشهایی داریم که برخی از ساتراپهای [استانهای] غربی ایران در آن دوران «باج و گزیت» خود را نه به اردشیر که به شاپور میدادند.
پیرامون جانشینی شاپور اختلافنظرهایی هم هست! طبری از رقابت شاپور با یکی از برادرانش سخن میراند که در میانه لشکرکشی اردشیر به گرگان با شورش و اختلاف همراه شد؛ فارغ از درستی یا نادرستی این گزارش حداقل میشود اندیشید انتقال قدرت از پدرش اردشیر به او آسان و بیحاشیه نبوده است. شاپور گرچه خود را در کتیبههایش «شاهنشاه ایران و انیران» مینامد؛ اما همواره بر این تأکید دارد که پدرش اردشیر زنده بود که او را بر تخت پادشاهی نشاند؛ این نکته جز ادب رسمی گواه موضوعی مهمتر، یعنی انتقال مشروع و نهادینه قدرت است. شاپور حوالی سال ۲۴۰ میلادی درحالیکه مردی جوان در حدود ۳۰ تا ۳۵ سال بود بر تخت شاهنشاهیِ ایران ساسانی نشست و از همان ابتدا چشم به مرزهای پرآشوب غرب یعنی همسایه قدرتمند خود امپراتوری روم دوخت. روزی که او بر تخت نشست تنها خود را وارث تاجوتخت پدرش ندید؛ بلکه خواستار رؤیایی بود که ایران را بار دیگر کانونِ تمدنِ جهانی میخواست.
بهار ۲۴۳ میلادی میرسد و چیزی در حدود ۳ سال از پادشاهی شاپور نگذشته که امپراتور جوان روم «گوردیانِ سوم» با رؤیای پا نهادن در جای پای اسکندر مقدونی به سوی فرات لشکر کشید؛ پادشاهِ جوانِ ایران تصمیم میگیرد که خود فرماندگی میدانِ نبرد را برعهده گیرد و از تیسفون به همراه سپاهی مردانِ ایران به میدان شتافت، سپاهیان ایران و روم در نزدیکی شهر میسیکه (فلوجه در عراق کنونی) به هم رسیدند و در نبرد مَشیک رزمجویانِ ایران و روم به هم تاختند و رومیان چنان در هم کوبیده شدند که امپراتورشان نیز به دست ایرانیان کشته شد و آرزوی اسکندر شدن را به گور برد. کتیبههای ایرانی بهصراحت مینویسند: «او را بکشتیم و رومیان را در فرات غرق کردیم.» اگرچه منابع رومی تابآوری این حقارت و کشته شدن امپراتورشان را نداشتند با تحریف گفتند: مرگ گوردیان مفلوک بر اثر خیانت و کشته شدن توسط همراهانش بود.
پس از این شکست، رومیان دیگر رمقی برای جنگ نداشتند، امپراتور «مارکوس یولیوس فیلیپوس» ملقب به «فیلیپ عرب» که جانشین گوردیان شده بود، ناگزیر به صلح آمد؛ نه به شیوه دیپلمات که مانند باجگزار. «شاپور در نقشرستم با افتخار نوشت که او زانو زد، باج داد و فرمانبردار شد.» امیران و افسران رومی تاب این حقارت را برنتافتند و نهایتا در سال ۲۴۹ میلادی یکی از ژنرالهای برجسته فیلیپ عرب به نام «گایوس دسیوس» که به سوی دانوب فرستاده شده بود تا شورشهای محلی را فرو نشاند از سوی سپاهیان خود به عنوان امپراتور اعلام شد و در نبردی در نزدیکی ورونا در روم، در جنگی خونش را بریخت. دسیوس تنها دو سال (۲۴۹-۲۵۱ میلادی) امپراتور بود و سرانجام در نبرد با گوتها کشته شد و این چرخه کوتاهمدت ژنرالهای رومی که امپراتور میشدند در سال ۲۵۳ میلادی شکست و یکی از قویترین ژنرالهای تاریخ روم به نام «والِریَن» امپراتور روم شد. والرین، برای بازیابی هیبت رومی و خاموش کردن آتشِ بیاعتمادی در دل لژیونها، چارهای جز رویارویی با ایران ندید. امپراتور مغرور گمان میبرد با یک یورش حسابشده، این شاهِ موبدزاده را به عقب خواهد راند، پس در سال ۲۶۰ میلادی با سپاه مجهز و بسیار بزرگ ۷۰ هزارنفری به منطقهای به نام «ادسا» در ناحیهای که امروز مرز میان ترکیه و سوریه است شتافت و از سوی دیگر شهریار ایران نیز سپاه بدانجا کشید و ایرانیان و رومیان به هم تاختند؛ فرجام این جنگ آن شد که خیالپردازیهای امپراتور و سپاهش با نبوغ نظامی شاپور فرو بریزد و والریان را واداشت تا نخستین امپراتور تاریخ روم باشد که اسیر میشود! آری رومیان شکست سختی از ایرانیان خوردند و امپراتورشان و بسیاری از سناتورها و ژنرالهایشان و به روایتی، هزاران سرباز رومی به اسارت شاپور درآمدند.
شاپور دستور می دهد صحنه پیروزی بر امپراتوران رومی در چند جای ساتراپ پارس بر روی سنگ حجاری شود که یکی در نقشرستم [در نزدیکی شهرستان مرودشت استان فارس] در زیر آرامگاه داریوش بزرگ هخامنشی حجاری شد که میتواند نشانگر پیوند تاریخی و مشروعیت شاهان ساسانی با شاهنشاهی هخامنشی باشد که عظمت ایران را در تاریخ ثبت کردهاند و سنگنگارهی دیگر باز هم در استان فارس اما در شهرستان داراب در موقعیتی به نام نقشبرجسته دارابگر حجاری شد.
در زیر دو تصویر را میبینید؛ تصویر نقاشی نقشبرجسته دارابگر است و تصویر عکس نقشبرجسته نقش رستم


به نقل از روانشاد علیاکبر سرفراز (کاوشگر بیشاپور و تنگ چوگان) نقشبرجسته ساسانی دارابگرد گویاترین صحنهای است که پیروزی شاپور اول بر سه امپراتور روم را در یک مجلس نمایش میدهد: پیکر بیجان گوردیانوس سوم زیر سم اسبان شاپور اول افتاده و تحقیر شده است؛ والریانوس که اسیر شاپور شده است، از شاهنشاه ساسانی درخواست بخشش و آزادی دارد و فیلیپ عرب که دست نوازش شاپور بر سر وی است، به شاهنشاه ایرانشهر سلام رومی میدهد و شاپور نیز با قرار دادن دستش بر سر فیلیپ عرب، مقام وی را به عنوان امپراتور جدید روم تأیید میکند.
بدون شک سازندگان این اثر نمیدانستند اصل اثر داستان پیروزی شاهنشاه ایران بر امپراتوران روم است نه امپراتور روم! برای همین مجسمهساز احساس کرده مرد ایستاده که دستش در دست شاهپور است در تصویر اضافه است برای همین امپراتور والریانوس را به رأی خود حذف نموده و امپراتور فلیپ عرب را چون زانو زده، ترسیم کرده!
در تصویر نقشرستم گویا تصویر کشته شدن گوردیانوس سوم حذف گردیده و تنها والریانوس و فلیپ عرب تصویر شدهاند؛ برخی از باستانشناسان و پژوهشگران تاریخ بر این باورند که آنکس که در تصویر نقشرستم زانو زده امپراتور روم فلیپ عرب بوده و آن که دستانش به عنوان اسیر در دست پادشاه ایران است والریانوس است که این نظر با توجه به متن کتیبهها شاید بهدرستی نزدیکتر باشد.

اینک شما بنگرید اثر فاخری که مجسمهساز شهرداری تهران از این اثر ساخته است! آیا هیچ مشاور تاریخی کنار این هنرمند بوده؟ّ حتی از یک کپیکاری ساده از اصل اثر هم خبری نیست! این اولینبار در تاریخ مجسمهسازی شاید باشد که از یک اثرِ حجاریِ مستندِ تاریخی، کسی برداشت آزادکرده باشد! بدون شک سازندگان این اثر نمیدانستند اصل اثر داستان پیروزی شاهنشاه ایران بر امپراتوران روم است نه امپراتور روم! برای همین مجسمهساز احساس کرده مرد ایستاده که دستش در دست شاهپور است در تصویر اضافه است برای همین امپراتور والریانوس را به رأی خود حذف نموده و امپراتور فلیپ عرب را چون زانو زده، ترسیم کرده! حالا دست پادشاه که والریانوس را بازداشت نموده بود خالی مانده! باید چه کرد! احتمالا در جستوجو گوگل پادشاهان ساسانی را دیده که از کسی حلقهای میگیرند و یک حلقه به دست شاپور داده است! که در تصاویر اصلی وجود ندارد!

بی شک هنرمند! خبر نداشته این حلقه، در اصل حلقه مهر (دیهیم شهریاری) است که در تصاویری به کار گرفته میشود که پادشاه از اهورامزدا دیهیم شهریاری را میستاند؛ زیرا پادشاهی موهبتی از سوی اهورامزدا به انسانی برگزیده بوده است!
بی شک هنرمند! خبر نداشته این حلقه، در اصل حلقه مهر (دیهیم شهریاری) است که در تصاویری به کار گرفته میشود که پادشاه از اهورامزدا دیهیم شهریاری را میستاند؛ زیرا پادشاهی موهبتی از سوی اهورامزدا به انسانی برگزیده بوده است! مثلا در تصویر زیر که یکی از نقوش بازمانده از دوره ساسانی است در گوشه شرقی محوطه نقشرستم که اهورامزدا دست راستش را به سوی اردشیر دراز کرده و حلقهای (دیهیم شهریاری) را به او اهدا میکند و در دست چپش شاخههای برسم را نگه داشته است.

۲۵۹

